مرگ آگاهي
1.
مرگآگاهي و دنياي مردگان
از آن زمان كه بشر (غربي) رابطه خويش را با «آسمان» بالاي سر خويش قطع كرد تنها به
آنچه انديشيد رفاه و لذت در «زندگي» بود. و «مرگ» كابوسي بود كه او گرچه –هنوزم
كه هنوز است- دنكيشوتوار به سمت او هجوم ميبرد، ليكن «حقيقت» محتومي است كه
روزي گذرش به او خواهد افتاد و «قبرستان» جايي است كه روزي در آن دفن خواهد شد. و
اين پايان داستان است. تلخ يا شيرين!
آنچه ما (مردمان «شرق وجود»)
از «هستي» درك كردهايم اين است كه «مرگ» و «قبر» گرچه به واسطه تعلقات دنيوي و
تجربه تازهگي ترسآور هستند، ليكن «دلزندهگان» عالم با ياد و انس اينان بوده
است كه به خود «حيات» دادهاند. و «مرگ» شالوده هستي است در عالم ماده.
و در طلب همين «دلزندهگي» بوده است كه اينجا نام گرفت: «قبر»!
2. و آنچه
شايد ...
و آنچه شايد بيربط نباشد كه همين هنگام آغازين بگويم چندي بيش نيست:
- پيش از اين«آبادي»اي بود كه در آن مينوشتم، كه چندي پيش رو به ويراني گذاشت و
ما شديم «قبر»نشين اين خرابات!
شايد دليلاش آن بود كه به واسطه تغيير ماهيتمان(از دانشجويي به طلبگي) ديگر تاب
نوشتن نداشت و در وسع بنده هم تغيير رنگ و بوي آن نهچندان ممكن! كه آن جا بيشتر
رنگ و بوي تجدد داشت و اين شرح مفصلي دارد- كه بماند.
و اين شد كه يك سال و اندي وبلاگداري و بند و بيلاش را رها كرديم و آمديم ... .
- چنان كه واضح شد «طلبه»اي هستم كه روزگاري «دانشجو»يي بودهاست كه نه اولي
پشيمان است و نه از دومي! و همچنان دوست دارد تا در فضاي هر دو بنويسد-كه انشاء
الله خواهد نوشت.
البته چه بسا به مقتضا طلبگيمان شايد برخي مطالب قابل فهم و استفاده ديگران
نباشد. از الآن؛ عذر تقصير!
- و باز هم چنان كه واضح شد، بنده پيش از وبگاهي داشتهام و بنابراين نوشتههايي.
پس برخي از آن به اينجا منتقل خواهد شد.
اينها را گفتم كه توهماتي كه شايد از دلايل اين «قبر»ستان نشيني به ذهن خطور ميكرد،
نكند!
يا حق